لوسی از نوع خاصی از انسان هاست که به اسم "دیکلونیوس" شناخته می شوند. او با دو شاخ کوچک و دستان نامرئی دورجنبی ای بدنیا آمده، و به همین دلیل دولت بر روی او آزمایش های علمی غیر انسانی انجام می دهد. با این حال، هنگامی که شرایط برای فرار لوسی مهیا می شود، او که به علت اسارت و شکنجه هایی که شده ذهنی تخریب شده دارد، پس از ریختن خون های بسیاری، از اسیر کنندگان خود فرار می کند.
در هنگام فرار، سر او ضربه سنگینی می خورد که باعث دو شخصیتی شدن او می شود. شخصیت دوم او یک فرد با ذهنیت یک کودک بی آزار است که در سخن گفتن ضعف دارد. در این حالت متزلزل و نا استوار، او به دو دانشجوی دانشگاهی، کووتا و دختر عموی او یوکا، برخورد می کند. آنها بدون این که بدانند که او چه تمایلات مرگباری دارد، از این فراری زخمی محافظت می کنند. این عمل مهربانی برای همیشه زندگی آنها را، که خود را در دنیای تاربک راز و توطئه دولتی می یابند، تغییر می دهد.
این انیمه به خاطر ضعف در نشان دادن مشکلات بالغانه، از جمله نژاد پرستی و تبعیض، شکست خورده است. با وجود تلاش های آن برای عمیق و تامل برانگیز بودن، انیمه به سطحی بودن، غیر واقعی بودن و متکی بودن به چیز های شوکه کننده آسان و الکی، فن سرویس، و کلیشه متهم است.
انیمه تلاش بر این دارد تا مشکلاتی همچون نژادپرستی و تبعیض را نشان دهد، اما آن را به شکلی شدیداً سطحی انجام می دهد. نوع اجرا و نمایش انیمه از این مشکلات معمولاً با زیاده روی و بدون هر گونه عمقی انجام می شود، که باعث این دیدگاه می شود که انیمه صرفا در این تلاش است که صرفاً تاریک و خشن باشد، بدون این که هدف عمیقی پشت آن باشد.
انتقاد دیگری که از این انیمه می شود، پردازش ضعیف شخصیت های آن است. شخصیت های انیمه متشکل از کلیشه ها و استریوتایپ ها هستند، و در طول کل انیمه نزدیک به هیچ پردازش و یا رشد شخصیتی ای ندارند. شخصیت ها معمولاً تک بعدی و بدون هر گونه عمق یا پیچیدگی واقعی هستند. این ضعف در شخصیت پردازی، باعث می شود ارتباط گیری بیننده با شخصیت ها و اهمیت دادنش به آنها سخت باشد.
طراحی و موسیقی انیمه نیز حرفی برای گفتن ندارند. انیمیشن در بهترین حالت متوسط و موسیقی انیمه نیز فراموش شدنی است.