ریونوسوکه ایبوکی پس از ضرب و شتم و رها شدن برای مرگ، از همه چیز خود محروم میشود. کائو سریزاوا با دیدن او در چنین وضعیت اسفناکی، به او فرصت دوباره میدهد و پیشنهاد میکند دستیار شخصی او شود. به نظر میرسد ایبوکی از غم و اندوه رها شده است، اما این سبک زندگی جدید او را چیزی بیش از یک سگ برای یکی از تأثیرگذارترین مردان کیوتو نمیکند.
از سوی دیگر، با افزایش حملات رونین به مردم عادی، شوگون به روشوگومی ماموریت میدهد تا برای برقراری صلح به کیوتو اعزام شود. روشوگومی تحت رهبری اسامی کوندو (انسان نجیب و آرام) متشکل از ساموراییهای قوی و ماهر است، اما فاقد هرگونه ارتباط سیاسی مؤثر برای ایجاد پایگاه در شهر آلوده به جرم و جنایت است.
کوندو بدون هیچ انتخاب دیگری، با سریزاوا مغرور در ازای قدرت جنگجویانه شان متحد میشود. ایبوکی علی رغم نفرت از همه چیزهایی که برای سامورایی ها مهم است، خود را درگیر امور روشوگومی می بیند. با تعامل با اعضای تحت رهبری کوندو، ایبوکی کم کم متوجه میشود که همه ساموراییها به اندازه آنچه او فکر میکرد ظالم و بیآبرو نیستند. هاکووکی ریمیروکو روزهای اولیه منتهی به تشکیل شینسنگومی را بررسی میکند، در حالی که تنش سیاسی در کیوتو باعث بی ثباتی و عدم قطعیت میشود.
داستان قبل از وقایع هاکوکی فصل اول اتفاق میافتد و همانطور که قبلاً گفته شد، درباره چگونگی شکل گیری شینسنگومی روایت می شود. زمانی که ادو را به مقصد کیوتو ترک کردند و مطمئناً این تصمیم کار آسانی نبود. شناخته شدن و مشهور شدن زمان و پول زیادی میبرد. آنها هیچ اسپانسری برای حمایت مالی ندارند، پس چگونه قرار است در حین تلاش برای ساختن نامی برای خودشان گذران زندگی کنند؟
سریزاوا به کمک میآید و تصمیم میگیرد بهترین راه برای به دست آوردن پول، گرفتن آن از مردم است. روشهای سریزاوا کمی افراطی است، همه آنها در جایی میدانند که اگر او نبود، حتی زنده نمیماندند تا شینسنگومی را تشکیل دهند. او صرفاً نقش منفی را بازی میکرد که همه آنها از پذیرفتن آن خودداری میکردند، اما او آنقدر رفتار قلدرانهای دارد که نمیتوانید از نفرت از او در ابتدا خودداری کنید.