این یک فیلم پارودی از جنگ ستارگان است. ساحل اوپال در شمال فرانسه؛ اتفاقی در دهکده ماهیگیری آرام و زیبا در حال رخ دادن است: یک نوزاد خاص به دنیا می آید. کودکی به قدری منحصر به فرد و خاص که جنگی مخفیانه بین نیروهای بیگانه خوب و بد به راه می اندازد. او قرار است رهبر «صِفر» ها شود، یک نژاد بیگانه که پدرش جونی (براندون ولیگه) را جذب کرده و در صدد نابودی بشریت است. آنها توسط بیلزباب اداره می شوند. او مشتاقانه در فکر فضاپیمای خود است که برای اعتبار بخشیدن به آن، به طرز چشمگیری از کاخ ورسای و باغ آنجا الگوبرداری کرده است. نیروهای خیر نیز دور از دسترس نیستند. آنها «یک» ها هستند. در پایین دهکده، آنها توسط جین و سرباز نه چندان باهوش او رودی نمایندگی می شوند. آخرین فرصت نیروهای خیر برای دفاع از بشریت در برابر ظهور شخصیت تاریک مارگات، با نام مستعار تازه متولد شده که فرستاده نیروهای شر بر روی زمین می باشد، به دست آمده است.
فیلم امپراتوری، ارجاعات و کاریکاتورهای دائمی الگوهای فیلم تجاری جنگ ستارگان را در گستره ای از نامفهوم بودن نقشه های قهرمانانش در مواجهه با موقعیت های در نهایت ساده و اغواگری های اجباری زنانه به جذابیت های بخش تاریک کمدی کشانده است. این فیلم خیلی خنده دار نیست و گزنده تر از آن چیزی است که از آن انتظار داریم. این فیلم در ارائه ی کمدی ملموس و کاربردی، حتی اگر ظریف نباشد و بعضاً بیشتر بی احترامی باشد تا کمدی، بیشتر شبیه یک فیلم اورجینال ارزان به نظر می رسد تا یک اثر بارز در سینمای معاصر. شمشیرهای نوری در این فیلم به شکل چراغ های مهتابی ارزان هستند و شخصیت هایی دارد که ناگهان گرفتار اسپاسم ها و جهش های عجیب و غریب می شوند و گفتگوهای مسخره ای دارد که بین موجودات بیگانه و ساکنان حومه شهر رد و بدل می شوند و همگی در کنار هم به فیلمی شکل می دهند که از یک سرگرمی خوشایند، به سرعت خود را به یک فیلم حوصله سر بر تغییر می دهد. این فیلم با سرعتی نامنظم آمیخته شده است که سست شدن طولانی آن در نیمه دوم فقط یک نقص شدید در فیلمی است که باید بر اساس طنز مؤثرتری ساخته شود.