بحث توانستن و نتوانستن است؛ جان آلمن نیویورکی (هری کونیک جونیور) می تواند به یک روستای کوچک نقل مکان کند و در یک کلبه دورافتاده بر روی صخره های ناهموار قبرس قدم بر دارد، اما هرگز نمی تواند از خودش فرار کند، یا بهتر است بگوییم، از تک آهنگ پرفروش اش «دختری در ساحل» نمی تواند فرار کند. این آهنگ چندین دهه پس از اولین پخش آن به طور مداوم در رادیو پخش می شود. راک اند رولر بازنشسته پس از یک تلاش ناکام برای دورشدن از بقایای زندگی شیک سابق خود به قبرس فرار می کند. او همچنین هنوز زخم های عاطفی عمیق ناشی از جدایی ویرانگری را در دل دارد که در وهله اول به موفقیت تعیین کننده حرفه اش منجر شد. او که با بار عاطفی خود به جایی که برای اولین بار دلشکستگی را فرا گرفته، عقب نشینی کرده است، هم اکنون به یک گوشه نشین تبدیل شده است. اما بدون اینکه جان بداند، خانه او در یک نقطه محبوب برای افراد افسرده و ناامید برای خودکشی قرار دارد و آن افراد خود را به ساحل صخره ای زیر ویلایش پرتاب می کنند.
اگرچه پیچ و تاب فیلم، فوراً برای هر کسی که قبلاً چنین فیلمی را دیده است آشکار است، کارگردان کلیریس آشکارسازی قابل پیش بینی را به تصویر می کشد. با این حال، با تمام رقت باری و جذابیت هایی که از یک تراژدی یونانی انتظار می رود، این فیلم ملایم تر ساخته شده است. فیلم همچنان از یک فرمول آشنا پیروی می کند و در عین حال پرده سوم را با یک کاتالیزور دیر شکوفا برای آرک داستانی رستگاری جان پر می کند. اگرچه احساسات در مورد اجازه دادن به دل برای هدایت مغز و فرصت سازی با نیت خوب است، اما به طور ضعیفی به عنوان عبارات واپس گرایانه بیان می شوند. مادر سیا، ماریکو (آنجلیکی فیلیپیدو) به دختر و نوه اش می گوید که بودن با یک عشق واقعی خطری است که بر تک والد بودن باید ترجیح داده شود. این احساس که با یار زندگی بهتر است، قابل درک است، اما این تلقین که ما باید مردی را در اطراف خود داشته باشیم تا احساس رضایت کامل داشته باشیم، ناپسند است.