امبر منینگ، کارآگاهی است که وظیفه بررسی آتش سوزی در قایق خانه را بر عهده دارد. این مِلک که قبل از مرگ شوهرش یعنی یک سال پیش، متعلق به او بوده، توسط یک شهروند غریبه به امید سود کلان بازسازی می شود. اما این تخطی، مردم محلی را به هم ریخته و در صورت اثبات صحت این نظریه، منجر به تهدید و احتمالاً آتش افروزی شده است. با این حال این یک سریال درباره دعواهای بومیان با غریبه ها نیست. در حالی که امبر در زمان استراحت ناهار خود در حال خوردن چیپس است، شاهد درگیری بین لیام که یکی از عوضی های ساکن شهر است و پادکستر جنایی، ریز (وروش اوپیا)، که به تازگی به صحنه آمده و سر خود در حال انجام تحقیقات است، می شود. تخصص ریز جنایت علیه زنان و دختران است و آخرین پرونده ی او در مورد امی نایتلی (بو براگاسون) است. دختر نوجوانی که 17 سال پیش در شهر ناپدید شده و از آن زمان دیگر دیده نشده است، خاطره او کیفیت شبح آمیزی پیدا می کند که با آشکار شدن حقایق تازه، بار دیگر جامعه را آزار می دهد. به زودی امبر تحقیقاتی در مورد یک دختر محلی یعنی میراندا اشبی (شانون واتسون) به راه می اندازد و این ماجرا او را به دنیایی از اسرار تاریک، زنان گمشده و جنایت هایی هدایت می کند که سرنخ های آن مدت هاست فراموش شده اند.
این یک سریال فوق العاده کلاستروفوبیک است. همانطور که امبر در تحقیقات خود عمیق تر می شود، مردم محلی مشکوک می شوند، قوانین شروع به شکستن می کنند و احساس خطر به طور غیرقابل اجتناب به سطح شهر می رسد. داستان زمان می برد و بیننده را درگیر نگه می دارد و حتی با یک پیچش داستانی کمی مشکوک، همانطور که ناراحتی بیشتر می شود، حل معماها نیز سخت تر می شود. تنظیمات صحنه در این سریال نیز نبوغ آمیز است. یک دریاچه زیبا به عنوان نقطه کانونی همه اقدامات عمل می کند و تصاویر دوربین در حالی که در اسکله اصلی قایقخانه ماک می چرخد، از زیبا به شوم تغییر می کند و رازها و اجساد را پنهان می کند. نتیجه نهایی ممکن است گاهی اوقات به طرز غیرقابل تحملی پر تنش باشد، اما این سریال همچنین سوسوهای نور را به شکل روابط امبر با نزدیکترین و عزیزترین افراد به خود ارائه می دهد.