سریال با صحنه ای آشنا و آرامش بخش آغاز می شود: گروهی از زنان دور هم جمع شده اند و در مورد فرزندانشان گپ می زنند. هر چند فرزندان آنها، هر فرزندی نیستند. آنها مایه غرور مادران خود هستند و در زمینه های مربوطه خود پیشرفت می کنند. یکی از این فرزندان، چوی سونگ هیو، معمار جوان و موفق است. او نه تنها در حرفه خود موفق است، بلکه به دلیل ظاهر خوب و رفتارهای بی عیب و نقص خود نیز شناخته شده است. جذابیت و احترام سئونگ هیو نسبت به بزرگانش او را به یک الگو در جامعه خود تبدیل می کند، شخصیتی تحسین برانگیز که مادران دوست دارند به آن ببالند. از سوی دیگر، بائه سوک ریو، دوست دوران کودکی سونگ هیو را داریم که از بسیاری جهات مخالف کامل اوست. او در ایالات متحده زندگی و کار می کند، جایی که حرفه ای چشمگیر ایجاد کرده و حتی نامزد کرده است. در کودکی، سوک ریو یک ستاره آکادمیک درخشان بوده: تیزبین، جاه طلب و همیشه کوشا. سونگ-هیو و سوک ریو علیرغم تفاوت هایشان در کودکی جدایی ناپذیر بودند و پیوند عمیقی را ایجاد کردند که در طول سال های دوری آنها دوام آورده است. حالا پس از سال ها، سوک ریو به کره جنوبی بازگشته است. اما چیزی متفاوت است. همه چیز در دنیای او خوب نیست. او نامزدی خود را لغو کرده و به نظر می رسد که وزن چیزی سنگین را بر روی شانه های خود حمل می کند.
سریال با سرعتی سنجیده شروع می شود و زمان خود را صرف معرفی شخصیت های کلیدی و ایجاد دنیایی می کند که در آن زندگی می کنند. روایت به جای اینکه مستقیماً وارد عمل شود، رویکرد متفکرانه تری را انتخاب می کند و به مخاطب این امکان را می دهد تا به تدریج با افرادی که داستان در حال گسترش را شکل می دهند، آشنا شود. هر شخصیت با دقت ساخته شده است و معرفی آنها لایه های پیچیده شخصیت، پیشینه و روابط آنها را آشکار می کند.