وقتی به آسمون نگاه میکنی چی میبینی، یه آسمون آبی؟ آزادی؟ یا یه آیندهی پراُمید؟ مردم توکیو هیچکدوم از اینا رو ندیدن. بهجاش، یه سفینهی فضایی شوم دیدن که بالای سرشون ظاهر شده و آسمون شهرو فرا گرفته.
ورود «مهاجمها» جرقهی بزرگترین جنگی رو که بشریت تا به حال باهاش روبهرو شده بود رو زد. جنگی که تهدیدی برای پایان دادن به دنیا بود. دولت ژاپن برای مبارزه با مهاجمها به پا خواست. سلاحها در حد انبوه تولید میشدن که باعث برانگیختن جنجالها و جنبشهای صلحطلبانه شد. اون روز همهچیز تغییر کرد، و در عینحال هیچچیز تغییر نکرد. کویاما کادوده و ناکاگاوا اوئوران آخرین روزهای زندگیشون رو مثل همیشه سپری کردن: رفتن به مدرسه، بازی با دوستها و هر کاری که هر دختر دبیرستانی بیخیال انجام میده. همینطور که بزرگ میشن، میفهمن که بزرگسال بودن واقعاً یعنی چی، توی دنیایی که بزرگترها بهنظر هیولاهایی میان که که فقط فریب میدن و نابود میکنن، اونا اومدن تا یاد بدن که بزرگترین تهدید علیه بشریت، مهاجمها نیستن، بلکه خودِ بشریته.
مایل به دریافت آخرین اطلاعیه های سایت؟